آن زمان كه بنهادم سر به پاي آزادي
دست خود ز جان شستم از براي آزادي .....آی آدم ها ....در پی آن همه خون که بر این خاک چکید .....ننگ مان باد این جان ...شرممان باد این نان ...ما نشستیم و تماشا کردیم .. قصه نيستم که بگوئي نغمه نيستم که بخواني ص......دا نيستم که بشنوي يا چيزي چنان که ببيني يا چيزي چنان که بداني... من درد ِ مشترکام مرا فرياد کن. همراه شو عزیز ... زندانیان سیاسی آزاد بایدگردد.....زنده باد مرگ بر دیکتاتور....من بهیچ عنوان در انتخابات شرکت نمی کنم...گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ،
سحر نزدیک است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر